رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

از ما مشوی دست

از ما مشوی دست، 
که ما بی‌تو شسته‌ایم
هم رو به آبِ دیده و هم دست از آبروی...


قاضی نورالله ساوه‌ای

آبرو

من هیچ جز آبرو ندارم

دلواپس آبروی من باش

از غلغله ی غبار برگرد

ای آینه ی چهارسویم

از حوزه ی عشق رو مگردان

ته مانده ی قلب را نگه دار

تو از سر حرف خویش بگذر

من می گذرم از آبرویم...


علیرضا آذر

تهران


تهران

همیشه مسافر است

با چمدانی در دست

از این اتوبان ....

به آن اتوبان


"آرزو  نوری"



انصافت کجاست

انصافت کجاست ؟

معلوم است که دلم را

به " تو"

میبازم . . .

من دست خالی آمده ام و

تو ،

با اسلحه ی گرم نگاهت . . . . .

#جبــار__فتـــاحـی__رستــا

خوشه های گندم

تمام مزرعه از خوشه های گندم پر

و هیچ دست تمنا

دریغ سنبله ها را درو نخواهد کرد

دروگران همه پیش از درو

درو شده اند


حمید مصدق

دل خون شود و تو در میانش باشی

نازار دلی را که تو جانش باشی

معشوقه پیدا و نهانش باشی


زان می ترسم که از دل آزردن تو
دل خون شود و تو در میانش باشی.

 

"ابوسعید ابوالخیر"

قلب

برای زیستن دو قلب لازم است
قلبی که دوست بدارد، قلبی که دوستش بدارند
قلبی که هدیه کند
قلبی که بپذیرد
قلبی که بگوید
قلبی که جواب بگوید
قلبی برای من، قلبی برای انسانی که من می‌ خواهم
تا انسان را در کنار خود حس کنم


دریاهای چشم تو خشکیدنی است
من چشمه یی زاینده می خواهم
پستان هایت ستاره های کوچک است
آن سوی ستاره من انسانی می خواهم
انسانی که مرا برگزیند
انسانی که من او را برگزینم
انسانی که به دست های من نگاه کند
انسانی که به دست هایش نگاه کنم
انسانی در کنار من
تا به دست های انسان نگاه کنیم
انسانی در کنارم، آینه یی در کنارم
تا در او بخندم، تا در او بگریم.

...

"احمد شاملو"


قدک

ببندم شال و میپوشم قدک را

بنازم گردش چرخ و فلک را


بگردم آب دریاها سراسر

بشویم هر دو دست بی نمک را


باباطاهر

خوابم از حالت چشم تو به هم میریزد


  رود اشکم که به دریاچه‌ی غم می‌ریزد

خوابم از حالت چشم تو به هم می‌ریزد


  ادامه مطلب ...

ما را به آب دیده شب و روز ماجراست

از دیده خون دل همه بر روی ما رود

  بر روی ما ز دیده چه گویم چه‌ها رود


  ما در درون سینه هوایی نهفته‌ایم 

 بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود


  خورشید خاوری کند از رشک جامه چاک

  گر ماه مهرپرور من در قبا رود 


 بر خاک راه یار نهادیم روی خویش

  بر روی ما رواست اگر آشنا رود


  سیل است آب دیده و هر کس که بگذرد

  گر خود دلش ز سنگ بود هم ز جا رود


  ما را به آب دیده شب و روز ماجراست

  زان رهگذر که بر سر کویش چرا رود 


 حافظ به کوی میکده دایم به صدق 

دل چون صوفیان صومعه دار از صفا رود


#حافظ شیرازی

بیش از زمستان

نوروز دیگر این جا

بیش از زمستان

دست های خالی مردم را

در جیب ها میلرزاند

های دختر سبزبهار

از این ویرانه ی سرد دامن برکش

اینجا

همه ی لبخند ها 

درد میکند


فاطمه نادریان

صدای من

نسیم خنکی

که موهایت را تکان می دهد

صدای من است

بارها از تو می گذرد و

تو او را نخواهی شناخت!


"نیما یوشیج"

چشم های قهوه ای


سلام ای چشمهای قهوه ای! رؤیای دیرینم!

شما خواب مرا دیدید؟ یا من خواب می بینم...؟


غریبم خسته ام خانم شما حتماً جوان هستید

برایم قهوه می ریزید؟می بینید؟: غمگینم


غریبم خسته ام آنقدرها که خوب می دانم

نخواهد داد غیر از این دو فنجان قهوه تسکینم


غریبم عاشقم آری، اگر صد بار دیگر هم

به این دنیا بیایم کار من عشق است من اینم...


محمّدسعیدمیرزائی

درگیر تو بودم

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را

سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت!

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد

آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت!

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت

این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم

من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت!‍

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...

من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت!

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند

ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !

میخواست بکوشد به فراموشی ات این شعر

سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!


 محمد سلمانی

گریه


گریه

آخرین چیزی‌ست که باقی می‌ماند

و بغض
یکی مانده به آخری‌ست
و امید
پیش از بغض
می‌ترکد
من این مرحله‌ها را
مثل مسیر خانه تا دانشگاه
مثل مسیر حول‌حالنا تا یلدا
کوچه به کوچه از برم
این کوچه‌ها
هر شب
پر از بادکنک‌هایی‌ست
که یکی‌یکی می‌ترکند
اول امید
بعد بغض
و گریه آخرین چیزی‌ست که ...

چون رود جاری ام کن


چون رود جاری‌ام کن

و  چون کوه استوار

مانند باد ...

پر عطش گشت باغها

مثل ستاره ...

آینه دار چراغ ها

گاهی برای بازی خیل فرشتگان

تن را

میان حادثه ها رهسپار کن

تا خود ببینی از همه دنیا بریده ام

دل را

برای دیدن خود بی قرار کن ...

 

"لیلا مومن پور"