رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

بی کلاه

تا آمدی تمام وجودم نگاه شد

احساس بی ملاحظه ام سر به راه شد


خورشید از حضور تو الگو گرفت وُ بعد-

زیباتر از همیشه ی خود، مثل ماه شد!


تا گفتم عاشق اَت شده ام، دورتر شدی

سهمِ من از وجود تو اندوه و آه شد

  

فال اَم میان قهوه ایِ چشمهات بود

لرزید چشم های تو...فال اَم تباه شد


دیگر به درد هیچ غلامی نمی خورَد

معشوقه ای که واردِ دربار شاه شد!


سوء تفاهم است، عزیزم به خود نگیر!

مقصودِ من، دلی ست که غرق گناه شد


با وعده های سرد تو، سر خوش نمی شوم

هر سر، سری به عشق تو زد بی کلاه شد!



تقویم ها عزای عمومی گرفته اند

تاریخ بی حضور تو، روزش سیاه شد!


امید صباغ نو

پنهانی ترین راز پاییز


فصلی در راه است

با  اشک هایی که

هنوز بر گونه ی خیابان نیفتاده

خشک می شوند!‏

و عشق

پنهانی ترین

رازِ پاییز‎ ‎‏ است.‏


‏"شیما سبحانی"‏

بکوچ از من

خطرناک است وا ماندن

در این اقلیم طوفانی

بکوچ از من که رم کردم

هیولای زمستانی...!!


((علیرضا آذر))



پیراهن تو


و من

همه جهان را

در پیراهن گرم تو

خلاصه می کنم...


"احمد شاملو"

مسیحا می‌شوم


جنونم حرف خواهد زد

رگم تاریخ خواهد شد

مسیحا میشوم تختم

به پشتم میخ خواهد شد...


علیرضا آذر

تمام شعر های عالم


نمیدانستم

دقایق با هم بودن 

آن قدر کم است

که نمیتوانم تمام شعر های عالم را

در گوش تو زمزمه کنم

نمیدانستم

آن چند بیتی که برایت خوانده ام

برای روز های دلتنگی مان

کفایت نمیکند

حالا تو رفته ای و تمام اشعار عالم

برای سرودن این روز ها

کافی نیست


فاطمه نادریان

پریشان

آن دوست که من دارم وان یار که من دانم

شیرین دهنی دارد دور از لب و دندانم


بخت این نکند با من کان شاخ صنوبر را

بنشینم و بنشانم گل بر سرش افشانم


ای روی دلارایت مجموعه زیبایی

مجموع چه غم دارد از من که پریشانم


دریاب که نقشی ماند از طرح وجود من

چون یاد تو می‌آرم خود هیچ نمی‌مانم


با وصل نمی‌پیچم وز هجر نمی‌نالم

حکم آن چه تو فرمایی من بنده فرمانم


ای خوبتر از لیلی بیم است که چون مجنون

عشق تو بگرداند در کوه و بیابانم


یک پشت زمین دشمن گر روی به من آرند

از روی تو بیزارم گر روی بگردانم


در دام تو محبوسم در دست تو مغلوبم

وز ذوق تو مدهوشم در وصف تو حیرانم


دستی ز غمت بر دل پایی ز پیت در گل

با این همه صبرم هست وز روی تو نتوانم


در خفیه همی‌نالم وین طرفه که در عالم

عشاق نمی‌خسبند از ناله پنهانم


بینی که چه گرم آتش در سوخته می‌گیرد

تو گرمتری ز آتش من سوخته تر ز آنم


گویند مکن سعدی جان در سر این سودا

گر جان برود شاید من زنده به جانانم


سعدی




رز موزیک

خاطره ای در درونم است

خاطره ای در درونم است

چون سنگی سپید درون چاهی

سرستیز با آن ندارم؛ توانش را نیز

برایم شادی است و اندوه


در چشمانم خیره شود اگر کسی

آن را خواهد دید

غمگین تر از آنی خواهد شد

که داستانی اندوه زا شنیده است


میدانم خدایان انسان را

بدل به شیئی میکنند

بی آن که روح را از او برگیرند

تو نیز بدل به سنگی شده ای در درون من

تا اندوه را جاودانه سازی


آنا آخماتووا

ترجمه: احمدپوری

گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور

صبر کن ای دل پر غصه در این فتنه و شور

گرچه از قصه ی ما می ترکد سنگ صبور

از جهان هیچ ندیدیم و عبث عمر گذشت

ای دریغا که ز گهواره رسیدیم به گور


تو عجب تنگه ی عابرکشی ای معبر عشق

که به جز کشته ی عاشق نکند از تو عبور


در فروبند برین معرکه که کآن طبل تهی

گوش گیتی همه کر کرد ز غوغای غرور


تیز برخیز ازین مجلس و بگریز چو باد

تا غباری ننشیند به تو از اهل قبور


مرگ می بارد ازین دایره ی عجز و عزا

شو به میخانه که آنجا همه سورست و سرور


شعله ای برکش و برخیز ز خاکستر خویش

زان که تا پاک نسوزی نرسی سایه به نور


هوشنگ ابتهاج

سیاه

زیبای من

سیاه اگر چشم تو باشد

سرم که بر زانوان تو باشد

می‌دانم، شب از چشم‌های تو می‌آید

پنهانی به دره‌ها می‌ریزد

بر کوه‌ها و دشت‌ها می‌گسترد

دریایی تاریک، زمین را در خود می‌پوشد.


سیاه اگر چشم تو باشد

روشنای من است.



"لوسیان بلاگا"

(ترجمه نفیسه نواب پور)

گریه

چشمان تو که از هیجان گریه می کنند

در من هزار چشم نهان گریه می کنند


نفرین به شعر هایم اگر چشمهای تو

اینگونه از شنیدنشان گریه می کنند


شاید که آگهند ز پایان ماجرا

شاید برای هر دومان گریه می کنند


بانوی من ، چگونه تسلایتان دهم

چون چشم های باورتان گریه می کنند


وقتی تو گریه می کنی ، ای دوست در دلم

انگار که ابرهای جهان گریه می کنند


انگار عاشقانه ترین خاطرات من

همراه با تو ، مویه کنان گریه می کنند


حس می کنم که گریه فقط گریه تو نیست

همراه تو زمین و زمان گریه می کنند



از : حسین منزوی

یک شب مهتاب

یک شبِ مهتاب
مردمانِ زیادی ساز‌هایشان را بر می‌دارند
زیباترین آهنگ‌ها را می‌‌نوازند
تا من عاشقانه‌‌ترین شعرم را برایت بخوانم
تا تو مستِ عطرِ شب بو ها،
تا تو عاشق یک دسته گلِ یاس شوی
و تو خواهی‌ دید
که تمامِ دنیا بیدار مانده است
تا به آغوشم بیایی
و من دیوانه وار بگویم
"دوستت دارم"

"نیکی‌ فیروزکوهی"

چه باید کرد اگر اینجا پلنگ از ماه میترسد

چه باید کرد اگر اینجا پلنگ از ماه میترسد

رفیق نیمه راه است از رفیق راه میترسد 


به گوشش آیه ها خواندم که سبز از خاک برخیزد

ولی دیدم که او از باءِ《بسم الله 》میترسد


نه تنها سیب و گندم هاش میترساند آدم را 

که هر کس از فریبش میشود آگاه، میترسد


چو دیدم ماه را در پشت ابر تیره دانستم 

که از تاریکی شب ، بی نهایت ماه میترسد 


از آنجایی که ماهی در بساط شب نمیدیدم

کشیدم آه، آه،آیینه ام از آه میترسد


گدای سرزمین عشقم آنجایی که او آنجاست

همانجایی که آنجا از گدایش، شاه میترسد


تو پندش می دهی با او سر یک سفره بنشیند

برادر بگذر از یوسف که او از چاه میترسد


سیف الله خادمی

آنقدر زیبایی

آنقدر زیبایی

که شاعرها به احترامت

کلاه از سر بر می دارند!

و روی پیشانی شعرهای شان

عرق شرم می نشیند!

در این هیاهو

این منم

که با بلند ترین عاشقانه ی دنیا

سال هاست دورت می گردم

با یک دوستت دارم دریایی!

به رنگ چشمهایت

آبی تر از آبی!


"حامد نیازی"