رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

تا شقایق هست زندگی باید کرد

در گلستانه

دشت‌هایی چه فراخ!

کوه‌هایی چه بلند!

در گلستانه چه بوی علفی می‌آمد!

من در این آبادی، پی چیزی می‌گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری، ریگی، لبخندی.

پشت تبریزی‌ها

غفلت پاکی بود، که صدایم می‌زد.

پای نی زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم:

چه کسی با من حرف می‌زد؟

سوسماری لغزید

راه افتادم

یونجه زاری سر راه،

بعد جالیز خیار، بوته‌های گل رنگ

و فراموشی خاک.

لب آبی

گیوه‌ها را کندم و نشستم، پاها در آب

«من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هوشیار است!

نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ! می‌چرد گاوی در کرد

ظهر تابستان است

سایه‌ها می‌دانند که چه تابستانی است

سایه‌ هایی بی لک

گوشه‌ای روشن و پاک

کودکان احساس! جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست

مهربانی هست سیب هست ایمان هست

آری تا شقایق هست زندگی باید کرد.

در دل من چیزی است مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم که دلم می‌خواهد

بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه


#سه‍راب سپهری#


از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد

  می‌برم جور تو تا وسع و توانم باشد


     گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت

  ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد


     چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد  

چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد


     تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد

  جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد 


 در قیامت چو سر از خاک لحد بردارم 

 گرد سودای تو بر دامن جانم باشد


 گر تو را خاطر ما نیست خیالت بفرست 

 تا شبی محرم اسرار نهانم باشد


  هر کسی را ز لبت خشک تمنایی هست  

من خود این بخت ندارم که زبانم باشد

   

  جان برافشانم اگر سعدی خویشم خوانی

  سر این دارم اگر طالع آنم باشد 


هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز

باش تا جان برود در طلب جانانم

که به کاری به از این بازنیاید جانم

 

هر نصیحت که کنی بشنوم ای یار عزیز

صبرم از دوست مفرمای که من نتوانم.

 

"سعدی"

پر کن قدح باده

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه


پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم برآرم یا نه


"خیام"


آن لاله ز خون شهریاری بوده است

در هر دشتی که لاله زاری بوده است 

آن لاله ز خون شهریاری بوده است


 چو برگ بنفشه کز زمین می روید  

خالی‌ست که بر رخ نگاری بوده است.


 "خیام"

ولی جانی نیست

گفتی نیست ولی بی تو کماکان در من
نفسی هست،
دلی هست،
ولی جانی نیست!

محمد عزیزی

تو چون امواج در ساحل شکستی.

به یادت هست آن شب را که تنها
به بزمی ساده مهمان تو بودم؟
تو می‌خواندی که: دل دریا کن ای دوست
من اما غرق چشمان تو بودم؟
تو می‌گفتی که: پروا کن صد افسوس
مرا پروای نام و ننگ رفته است
من آن ساحل‌نشین سنگم چه دانی
چه‌ها بر سینه این سنگ رفته است
مکش دریا به خون خواندی و خاموش
تمناگر کنار من نشستی
چو ساحل‌ها گشودم بازوان را
تو چون امواج در ساحل شکستی.

 

"سیاوش کسرایی"

ما را تاب ‌نیست..

گرتو را با ما، تعلق نیست؛

ما را شوق ‌هست

ور تو را بی ‌ما، صبوری هست؛

ما را تاب ‌نیست...


رهی معیری

از کاسه تمام صبرها می بارند

با بغضِ شکسته ابرها می بارند

آهسته به روی قبرها می بارند


ماندن دگر آرزوی آدم ها نیست

از کاسه تمام صبرها می بارند


#م. مزیدی#


سیطره ی سیب حواست

مرگ 

سیطره ی سیب حواست

بر سپیدی دندانی 

که کرم زمان خورده باشدش

لرزش انگشت خیال است

در پس موج یک پیراهن 

و قدم های یک پا 

که جا مانده بر مین 

برای رسیدن به خانه 

و یا چشمی که منتظر 

به راه است 

بی تپش یک پلک

 

باری که از روی دوش مان برداشته شد بال هایمان بود

سبک تر شدیم اما

  بالاتر نرفتیم دیگر

  باری که از روی دوش مان برداشته شد

  بال هایمان بود 


 #گلاره جمشیدی ;

خاطرت


خواهِشَم شُد یک شَبی اَز دِل بِرانَم خاطِرَت...

 پاک کَردَم مَن تَمامِ خاطِرَم جــُــز خاطِرَت...


هم مرگ

 

دانلود دکلمه هم مرگ 

شعر و صدا: علیرضا آذر
خواننده تک بیت: میلاد بابایی 
تنظیم کننده: رهام رحیمی

آهنگساز: علی تیرداد

دانلود از اینجا

شکفتی همچو گل در بازوانم

شکفتی همچو گل در بازوانم
درخشیدی چو می در جام جانم 
به بالِ نغمه ی آن چشم وحشی
کشاندی تا بهشت جاودانم.


"فریدون مشیری"