رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست
رد پای شعر

رد پای شعر

پشت هر غصه من رد پایی از تو هست

پاسخ

بر روی ما نگاه خدا خنده می زند 

هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم 

زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش 

پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم 



پیشانی از داغ گناهی سیه شود 

بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا

نام خدا نبردن از آن به که زیر لب 

بهر فریب خلق بگویی خدا خدا 



ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع

بر رویمان ببست به شادی در بهشت 

او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش 

گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت 



طوفان طعنه خندهٔ ما را زلب نشست

کوهیم و در میانهٔ دریا نشسته ایم 

چون سینه جای گوهر یکتای راستیست 

زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم



ماییم ... ما که طعنهٔ زاهد شنیده ایم

ماییم ... ما که جامهٔ تقوا دریده ایم 

زیرا درون جامه به جز پیکر فریب 

زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم 



آن آتشی که در دل ما شعله می کشید 

گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود

دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق

نام گناهکارهٔ رسوا نداده بود 



بگذار تا به طعنه بگویند مردمان 

در گوش هم حکایت عشق مدام ما 

( هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق 

ثبت است در جریدهٔ عالم دوام ما )

بیداد

فتنه ی چشم تو چندان ره بیداد گرفت

که شکیب دل من دامن فریاد گرفت


  آن که آیینه ی صبح و قدح لاله شکست

  خاک شب در دهن سوسن آزاد گرفت

 

آه از شوخی چشم تو که خونریزِ فلک

 دید این شیوه ی مردم کُشی و یاد گرفت


 منم و شمع دل سوخته، یارب مددی

  که دگرباره شب آشفته شد و باد گرفت


  شعرم از ناله ی عشّاق غم انگیزتر است

  داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت


 سایه! ما کشته ی عشقیم، که این شیرین کار

 مصلحت را مدد از تیشه ی فرهاد گرفت. 


 "هوشنگ ابتهاج" 

پیدا و پنهان

نگارینا دل و جانم ته داری
همه پیدا و پنهانم ته داری


نمی‌دونم که این درد از که دارم
همی دونم که درمانم ته داری


(باباطاهر)

اندوه


کاش به تو دلبسته شدن

این همه اندوه نداشت...!

 

"لیلا مقربی"

زائر ظلمت

در شبان غم تنهایی خویش،

عابد چشم سخنگوی توام .

من در این تاریکی،

من در این تیره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گیسوی توام .


شکن گیسوی تو،

موج دریای خیال .

کاش با زورق اندیشه شبی،

از شط گیسوی مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم .

کاش بر این شط مواج سیاه،

همه عمر سفر می کردم .


حمید مصدق

شاه بیت

من ندانم که کیم

  من فقط می دانم

  که تویی،

  شاه بیت غزل زندگیم


حمید مصدق


کناره جو

با می به کنار جوی می‌باید بود
وز غصه کناره‌جوی می‌باید بود


این مدت عمر ما چو گل ده روز است
خندان لب و تازه‌روی می‌باید بود


حافظ


بهار عیش


دردا که بهار عیش ما آخر شد

دوران گل از باد فنا آخر شد


شب طی شد و رفت صبحی از محفل ما

افسانه افسانه سرا آخر شد


رهی معیری

اشعار پاییزی



باز پاییز برای تو نبارم سخت است

پای هر خاطره‌ات بغض نکارم سخت است


ای نفس‌گیرترین رویداد فصل خزان

من بـه اسمت برسم, سخت نبارم, سخت است


پویا جمشیدی



تا من نگاه شیفته‌ ام را

در خوش‌ترین زمینه بـه گردش برم


و از درخت‌هـای باغ بپرسم

خواب کدام رنگ

یا بی‌رنگی را می‌بینند

در طیف عارفانه پاییز؟


حسین منزوی




من به غمگین ترین حالت ممکن شادم


من به غمگین ترین

حالت ممکن شادم
تو به آشوب دلم
ثانیه ای فکر نکن …


نام تو

گره از طره ی گیسوی تو بگشاد خزان

غنچه از شکوه ی چشمان تو وا کرد دهان


باز هم شاخه گلی سر زده از دفتر من 

باز گویی عالمی با نام تو گشته جوان


فاطمه نادریان


ساقی نامه

الهی به مستان میخانه‌ات
بعقل آفرینان دیوانه‌ات

به دردی کش لجهٔ کبریا
که آمد به شأنش فرود انّما

به درّی که عرش است او را صدف
به ساقی کوثر، به شاه نجف
  
رضی الدین آرتیمانی
  
ادامه مطلب ...

دندان


میدانستند دندان برای تبسم نیز هست 

و تنها

بردریدند.

 

چند دریا اشک می‌باید

تا در عزای اُردواُردو مُرده بگرییم؟

 

چه مایه نفرت لازم است

تا بر این دوزخ‌دوزخ نابکاری بشوریم؟

 

احمد شاملو


کوی صبر

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم


چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو

به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم


خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر

من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم


فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را

زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم


فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم


صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را

ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم


ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم

حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم


تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم


حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری

در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم


ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها

که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم


شهریار

به کران تو فکر میکردم


داشتم روی عرشه ی کشتی  ,به کران تو فکر میکردم

چرخ سکان به سمت گرداب مهلک آخر الزمان پیچید


  از پس ابر های رازآلود , هر ستاره حباب آتش شد

شهرها چون غبار خوابیدند , آسمان توی آسمان پیچید  


از هر آتشفشان قصیده جهید , باغ ها میوه ی غزل دادند

توی گوش کر جهان وقتی , نام نامی شاعران پیچید


  پشت پیشانی ام ورم کرد و  خون برای ادامه کم آمد

در سرم بذر واژه رو کرد , در تنم بوی زعفران پیچید